فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

من و فرشته هام...

دلنوشته ای در یکمین سال فراق محمدعلی محمدی ...

این متن را دایی جهانگیر برا دایی مرحوم نوشته ...دایی محمدعلی برا همه ما جدای از دایی، عمو یا برادر بودنش، احترام خیلی زیادی داشت... ممنون از دایی جهانگیر عزیزم بابت این متن خیلی زیبا، از صمیم قلب و پر از احساس... .... اما متن دایی جهانگیرم: برادرم میدانی که نزدیک به پنجاه سال یعنی از موقعی که خودم را شناختم تو را "کاکا" خطاب کردم، فقط در محیط های رسمی یا اداری بود که زبانم به شکلی دیگر چرخید. من همه برادرهایم را به اسم و با پسوند "کاکام" خطاب می کردم. اما نمی دانم چرا هنوز بعد از یکسال که از کوچ تو از دنیای فانی به دیار ابدی می گذرد کلمه "کاکا" همچنان در ذهن و زبانم باقی مانده است و کماکان ز...
29 آذر 1397

یکسال گذشت......

سالی گذشت و ندیدیم لبخند رویش..... گذشت ایام نیز نتوانست دلهای پر از درد و رنج ما را اندکی تسکین دهد. یکسال گذشت و این یکسال را با یاد و بی حضورش چه تلخ و مبهوت به پایان بردیم و در فراقش چه خونها که از دل چکید و چه اشکها که بر رخ دوید. و ما اینک اولین سالگرد غروب خورشید زندگیمان مهربان قلبی که سالها به دوستی و محبتمان می نواخت را به سوگ می نشینیم بر سر مزارش رفته و با قرائت فاتحه ای خرسندش می کنیم. به سر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی ام! و او با همان سکوت معنی دار آشنایش به ما پاسخ خواهد گفت.... او جاودانه شد و ما او را در قلبمان جاودانه جای داده ایم... فردا اولین سالگرد فوت دایی عزیز و مهربانم هست. معلمی که ...
28 آذر 1397

آیلام مریضه...

سلام بر گل دخترا از اتفاقات این هفته و آخر هفته گذشته بگم که پنجشنبه هفته پیش صبح تا ظهر از طرف انجمن علمی به یه سمینار دعوت بودم تو شیراز، برا همین پنجشنبه را ماموریت رد کردم و چهارشنبه عصر رفتیم شیراز تا من صبح پنجشنبه برم جلسه . صبح همراه بابایی رفتیم خیابون حافظ و سالن جلسات کتابخانه ملی فارس ...که جلسه نسبتا خوبی بود . ظهر اومدم خونه تا آیلا یکم حالت سرماخوردگی داره و ناخوشه ...نمیدونم چرا امسال اینقدر مریض میشه شاید بخاطر محیط و فضای فیزیکی مهدش باشه چون ساختمون مهد پارسالش خیلی بهتر بود و آفتاب گیر و حیاط بزرگ داشت برا بازی بچه ها که از شانس ما جمع شد ولی این مهد حیاط خیلی کوچیک و پشت به نور داره و محیطش بسته است. ضمن اینکه یکی دو ...
27 آذر 1397

مبارک مبارک ..تولدت مبارک!

خبر خبر خبردار گل اومده به بازار....... بالاخره بعد از کلی انتظار و البته ناز و عشوه، گل دختر ما دیشب 20 آذر ماه، همزمان با اذان مغرب پا به دنیا گذاشت و با اومدنش یک دنیا شور و نشاط آورد. الهی من قربون عمه ناز و خوشگلم برم. خدایا هزاران بار ازت ممنونم که باز رحمت خودت را شامل حال ما کردی  انشاالله قدمش پر خیر و برکت باشه و همیشه زیر سایه لطف خدای مهربون و پدر و مادرش سلامت و پاینده باشه خانوم طلا بس که ناز داره هنوز اسمش قطعی نشده . انتخاب اسم اونم برای دختر واقعا سخته و کاملاً سلیقه ای. یکی از اسمهای تقریباً مورد تاییدشون هلن بود که دیشب دایی محسن می گفت احتمالا نذاریم هلن. ترلان هم انتخاب دیگه شون بو...
21 آذر 1397

مسابقات سراسری قرآن و عترت رسانه ملی

دیروز مسابقات سراسری قرآن بود و فاطمه گلم در بخش روخوانی و روانخوانی جزء سی ام شرکت کرد. دختر عزیزم خیلی قشنگ و با لحن عربی  بدون هیچ اشتباهی، صفحه 604 قرآن را خوند و مورد تشویق عوامل اجرایی و حاضرین در جلسه قرار گرفت که ما هم به نوبه خود خیلی خوشحال شدیم ... اولش به خاطر جو مسابقات یکم استرس داشت ولی خدا را شکر وقتی رفت که شروع کنه عالی بود و خیلی خیلی فراتر از انتظارم....آفرین دختر نازنینم آخر مسابقه هم آیلا جونی گفت منم میخوام قرآن بخونم گفتم باشه بذار بگم بابایی ببره پیش حاج آقا بخون..خلاصه آیلا هم رفت نشست پشت میز و سوره توحید را که تو مهد یاد گرفته بود خوند، حاج آقا حسابی تشویقش کرد و مسئول مس...
20 آذر 1397

مادر که باشی....

یادمه فاطمه جونم کلاس اول بود و یه مدتی بود گیر داده بود که چادر نماز میخوام  و چادر قبلی برام کوچیک شده ...فرصت نمیشد برم بازار و براش پارچه بخرم . روزایی بود که تو اداره خیلی سرم شلوغ و همش درگیر بودم .خلاصه به هر شکل بود یه شب رفتیم خیابون و از اولین مغازه پارچه فروشی چند متر پارچه چادری گرفتم تا برا فاطمه و آیلا بدوزم...بماند که همان شب گیر دادن که همین امشب باید بدوزی و من با چه مکافاتی راضیشون کردم که خسته ام و پارچه خراب میکنم بذارین برا یه روز دیگه در نهایت چند روز بعدش چادرها برش زدم و دوختم که خدا را شکر خیلی هم خوش قواره و خوب دراومد ...بعد اینکه خیال فاطمه گلی از بابت چادر خودش راحت شد گیر داد که برا عروسک...
19 آذر 1397

آیلا....

آیلا در چهل روزگی...27 خرداد 1393 آیلا در یک سال و نیم - پاییز 1394   همراهی ماموریت مامان برای برنامه تجلیل - فروردین 1395 پاییز 1395- و دختری که عاشق انگور سیاه هست ، اداره قبلی مامان مهمانسرای اداره بابا- قم تعطیلات عید فطر 1396 اولین روز مهد خلاقیت- 2 مهر 1396 آیلا و اسباب بازیهاش... توجه شود که نقاشی های روی دیوار فقط بخش کوچکی از هنر دست دختر بلاست پارک پشت خونه مون- بهار 1397- روزهای ترس و دلهره بابت زلزله اسکان سه هفته ای اجباری در مهمانسرای اداره مامان بخاطر فرار از زلزله - خرداد 1397 مقارن با ماه مبارک رمضان اردیب...
18 آذر 1397

بازم عکس...

اداره مامان آخرین روزهای مدرسه فاطمه گلم  تو کلاس دوم - اردیبهشت 1397 آیلای نازم تولد النا و زهرا جون -  5 اردیبهشت 1397 فاطمه و آیلا زهرا و النا بازم آیلا جونیم فعلا اینا باشه به مرور بازم عکس اضافه می کنم به وبلاگ گل دخترام ...
15 آذر 1397

ادامه عکسها....

تعطیلات 22 بهمن 1396- بوشهر عروسی دکتر صالح ...28 اسفند 1396  تالار گرین پارک شیراز هفت سین فروشگاه رفاه اهواز- نوروز 1397 آیلا جونم و فاطمه گلم همراه یاسین نازم مهمانسرای اساتید دانشگاه شهید چمران اهواز که از طرف اداره برامون رزو کرده بودن- نوروز 1397 ...
15 آذر 1397

ما اومدیم با کلی عکس ....

فاطمه جونم اولین روز کلاس دومش اول مهر 1396 آیلا گلم اولین روزهای رفتن به مهد خلاقیت - مهر 1396 اینجا اومده بود اداره پیشم آیلا  جونی- شهریور 1396 پارک بازی فروشگاه تیرازیس شیراز، امیرکبیر بسته هایی که برای شب یلدا همکلاسیهایی فاطمه جونم آماده کردیم  البته چون خیلی دیر گفتن بهم هر چی تو خونه بود را با کمک فاطمه آماده کردیم -  آخر آذر 1396 ساعت 11 شب شب یلدای دخترای گلم که خودشون برای عروسکاشون گرفتن... کل کارا تنهایی انجام دادن- 30 آذر 1396 ادامه دارد......... ...
15 آذر 1397